به گزارش مازند اصناف؛ هر روز صبح با یک نیسانبار قراضه و با توکل به خدا استارت میزند تا روزی زن و بچههای قد و نیمقدش را از خدا طلب کند، میرود به میدان ترهبار، انواع و اقسام میوه هم را میبیند، بار ماشینش میکند راهی بازار روزهایی میشود که شکل بازار را ندارد، فقط خیابان است و یا زمینهایی که تازه تسطیح شدند و قرار است تبدیل به .... شود.
در کنارش افراد دیگری هم هستند که بارش را جمع و جور میکنند و یکجا اطراق میکنند؛ منتظر مشتری است، یکییکی مشتریها سر میرسند، هوا سرد و سوزناک است و نمنم باران روی پلاستیکی که پناهگاهش است، در حال باریدن و جای نشستنش خیس است اما باید تحمل کند.
هنوز اطراق نکرده مأموران شهرداری سر میرسند و در بازارهایی که هیچ ندارد هم باید عوارض پرداخت کند، قبض را میگیرد و سرش را بهسوی آسمان میبرد و میگوید الهی به تو در نگاه مس کند و میگوید از غروب برای پرداختش وقت دارم البته هنوز دشت نکرد منتظر مشتری است، یکی پس از دیگری میآیند، مشتری میپرسد بارتان از کجاست، میگوید پاکستان.
لیموی پاکستان تازه و خوشمزه؛ مشتری نگاه میکند و خودش خندهاش میگیرد و میگوید نمی دانم از کجاست موقع خرید از میدان بار بهم گفتن وارداتی است و پاکستانی.
مشتری می گوید خدا را شکر که از پاکستان است شانس آوردیم از اسرائیل نیست.
آنطرفتر باز هم صدای مشتریان را به خود جلب میکند، پرتقال تازه و شیرین، به برچسبی که رویش کشیده شده نگاه میکنم، زده ترکیه اما در کنار آن زن میانسالی با دستان پینهبسته و روسری به پشت گره کرده در سبد رنگ و رو رفته نیز در حال بساط کردن هست، او میگوید مال باغ خودمان هست و صبح چیدم شاید واکس و رنگ و در جعبههای قشنگ چیده نشده باشد اما نگاه خسته زن وادارم میکند وارداتی نخرم.
از زن میانسال چند کیلو پرتقال خریدم، هر چند دلم بود که دشت اول صبح مردی هم باشم که در حال خالی کردن میوه بود اما گفتم آن میوه وارداتی هست هر چند کوچه و خیابانهای شهرم عطر بهار نارنج میدهد و این ناجوانمردانه است که در شهرهایی که عطر بهار نارنج و انواع مرکبات پیچیده است، در روزبازارهایی که نه سایهبان رنگی دارد و نه جایگاه مشخصی برای نشستن، میوههای غیروطنی عرضه شود.
مرجع: مازنداصناف
ارسال دیدگاه