از دست و پا زدن برای یک دار قالی تا اعزام به آلمان به عنوان نماینده فرش مازندران /روایت بانوی کارآفرین موفق صنعت فرش

از دست و پا زدن برای یک دار قالی تا اعزام به آلمان به عنوان نماینده فرش مازندران /روایت بانوی کارآفرین موفق صنعت فرش

<p><span style="font-size: larger;">بانویی که حدود 30 سال پیش که در شرایط بد اقتصادی در زندگی کار خود را با یک دار قالی آغاز کرد اکنون مجتمع تولید فرش 36 متری دارد و به گفته خودش طی این سال&zwnj;ها حدود 5 هزار نفر را آموزش قالیبافی داده است. </span></p>

به گزارش مازند اصناف؛ اشتغال همواره در اقتصاد خانواده‌ها نقش مهمی را ایفا می‌کند و بیکاری و نبود شغل آسیب‌های فراوانی را در جامعه به دنبال دارد.

اما هستند افرادی که با تلاش و کوشش و به جای دست گرفتن کاسه چه‌کنم، جسورانه به دنبال کار رفته‌اند و اکنون نه اشتغال خود تامین کرده‌اند بلکه جز کارآفرینان موفق محسوب می‌شوند.

گزارش پیش‌رو زندگی بانویی‌ست که توانسته با اندک حرفه‌ای که از کودکی به یاد داشته است فعل خواستن را صرف کند.

 ملیحه محمدی‌ایزد کسی است که توانست نه تنها زندگی خود را از لحاظ اقتصادی بهبود قابل توجه‌ای بخشد بلکه زمینه اشتغال بانوان زیادی را هم با یاد دادن حرفه قالیبافی فراهم کند تا آنها هم بتوانند به زندگی خود سرو سامانی دهند.

خانم محمدی از حدود ۳۰ سال پیش وقتی حدودا ۲۲ ساله بود در فکر داشتن شغل و کمک به همسرش در زندگی بود، او اصالتا اهل اسدآباد همدان است، کودکی و نوجوانی‌اش را در تهران گذرانده و از سال ۶۹ در ساری زندگی می‌کند.

 

قالبیافی را از کودکی بلد بودم

وی از آغاز داستان بافتن قالی چنین می‌گوید: سال ۷۱ بود که در زندگی‌ام با مشکلات زیاد اقتصادی مواجه شدم و تصمیم گرفتم تا کار کنم و گوشه‌ای از خرج زندگی را برعهده بگیرم و در واقع به همسرم کمک کنم، قالبیافی را از کودکی بلد بودم خواهرم قالیبافی می‌کرد و من کمی پیش او این کار یاد گرفته بودم.

خانم محمدی در ابتدای کار به صنایع دستی می‌رود تا بگوید که قالیبافی را بلد است تا به او یک دار قالی بدهند، آن‌ها هم وقتی از تبحر او در قالیبافی مطلع شدند، قبول کردند که برایش دار قالی ببرند.

وی در ادامه چنین می‌گوید: دو هفته گذشت اما کسی برایم چیزی نیاورد، دوباره به اداره صنایع دستی مراجعه کردم که چرا دار قالی را نفرستادند، اما ظاهرا صنایع دستی با دار قالی به روستای ما "آکند" آمده بود اما وقتی از مغازه‌دارها آدرس‌مان را پرسیدند و دیدند که ما غریبه هستیم از دادن دار قالی به ما منصرف شدند، این موضوع را که فهمیدم به اداره صنایع دستی رفتم با ناراحتی فراوان به آنها معترض شدم اما در میان همین بحث‌ها و تلاش‌هایم در آنجا خانمی من را دید و گفت من به شما دار قالی می‌دهم.

بسیار خوشحال شدم همان موقع مرا به بهزیستی برد، در آنجا وارد کارگاه تولیدی شدیم که ۵۰ نفر در آن کار می‌کردند و من را به عنوان کسی که در آنجا نقشه قالی را طراحی کند انتخاب کردند تا برای آنها نقشه بزنم و گفتند بعد از اتمام آن به من فرش می‌دهند تا ببافم.

خانم محمدی شاد و خوشحال فرزندانش را پیش مادر و خواهرش می‌گذاشت، صبح‌ها حدود ساعت ۶ صبح از روستای آکند در نزدیکی شهر ساری به این شهر می‌آمد و از ساعت ۷/۳۰ صبح تا ۲/۳۰ بعدازظهر در آن کارگاه در بهزیستی کار می‌کرد، از اینکه توانست کمی کمک خرج زندگی‌شان شود خوشحال بود،  یک سال در آن کارگاه کار کرد بعد از آن بهزیستی برای یک فرش ۶ متری با او قرارداد بست تا آن را ببافد و تحویل دهد.

 

سر از پا نمی‌شناختم

زمانی که دار قالی را برایش آوردند سر از پا نمی‌شناخت، دار را در حیاط خانه‌شان گذاشتند، دار قالی آنقدر بزرگ بود که از در ورودی وارد خانه نمی‌شد، همینطور که با فرزندانش داخل حیاط نشسته بودند یکی از همسایه‌هایشان آمد و دار قالی را دید و پیشنهاد داد تا آن را در مغازه‌ای که متعلق به خودشان و در نزدیکی خانه خانم محمدی بود ببرند که در آنجا کارش را آغاز کند.

با کمک و همراهی همسایه‌ها دار را به مغازه بردند و کار قالیبافی این بانو که مشتاقانه منتظر آن بود آغاز شد، حین کار سه فرزند کوچکش هم در مغازه پیش او بودند، تا یک هفته در آنجا تنها کار می‌کرد که بعد از یک هفته یکی از  خانم‌های همسایه آمد و علاقه‌اش را به کار نشان داد و از خانم محمدی خواست که به او هم اینکار را یاد بدهد.

وی می‌گوید: بعد از چند روز نفر بعد و چند روز بعد از آن بانوان دیگر هم آمدند، آنها آنقدر علاقه نشان دادند و آنقدر استقبال از اینکار زیاد بود که من تا آن فرش ۶ متری که بهزیستی به من داده بود را تمام کنم، ۱۸۰ نفر از اهالی روستا را قالیباف کرده بودم.

محمدی بعد از این ماجرا به صنایع دستی رفت و به آنها اعلام کرد که شاگردانش خیلی زیاد شده‌اند، از صنایع دستی برای بازدید آمدند و وقتی شاگردان و مهارت آنها را دیدند خوشحال شدند و گفتند که برای امتحان به صنایع دستی بیایند و کارت شناسایی دریافت کنند.

خانم محمدی می‌گوید؛ هر کسی که در روستای آکند قالیبافی می‌کرد را به صنایع دستی معرفی کرد، علاوه بر این، از روستاهای اطراف هم پیشش می‌آمدند که آنها را هم به صنایع دستی معرفی می‌کرد تا کارت شناسایی بگیرند.

بعد از اینکه فرش ۶ متری را تمام و به بهزیستی تحویل داد، حق‌الزحمه خود را که دریافت کرد و در بانک کشاورزی حساب جاری باز کرد و از بانک چک گرفت، پس از آن بود که کارش در بافتن فرش رونق بیشتری گرفت، به تهران رفت و در بازار فرش تهران برای خود ۳ دار قالی، نخ و نقشه خرید.

دیگر فرزندانش هم بزرگ شده بودند، برای تحصیلات‌ و آسان‌تر شدن رفت و آمدشان از روستا آکند به شهر آمده و در شهر ساری خانه گرفتند، در نزدیکی خانه‌اش یک مغازه اجاره کرد و سه دار قالی که از تهران خریده بود را به آنجا برد و یک کارگاه قالیبافی راه‌اندازی کرد.

آموزش رایگان

وی می‌گوید: صبح تا غروب در کارگاه بودم همیشه رادیوی کارگاه‌ام روشن بود یک روز که در کارگاه مشغول کار بودم از رادیو خبری در مورد نیاز اداره تعاون به مربی قالیبافی را شنیدم، همان لحظه آدرس را گرفتم و به آنجا رفتم و خودم را معرفی کردم، مورد پذیرش اداره تعاون قرار گرفتم و به صورت دوره‌ای به گروه‌های ۱۷ نفره از کارآموزان، قالیبافی یاد دادم، تا یک سال به همین منوال پیش رفت  و زندگی من هم خیلی خوب پیش می‌رفت، به صورت قراردادای با اداره تعاون کار می‌کردم و کارگاه قالیبافی هم داشتم، در ادامه، کارگاه قالیبافی کوچک خود را به یک کارگاه بزرگ تبدیل کردم و حتی آموزش رایگان می‌دادم، تعداد زیادی از بانوان را قالیبافی یاد دادم که الان خودشان کارآموز و حتی کارگاه‌های بزرگ دارند.

خانم محمدی در ادامه ماجرا چنین تعریف می‌کند: بعد از مدتی چند نفر از وزارتخانه (وزارت تعاون) برای بازدید به کارگاه ما آمدند و با دیدن فعال‌بودن این کارگاه پیشنهاد تشکیل شرکت تعاونی را دادند، شاگردهایی را که قالیبافی یاد گرفتند را آوردم و با تعداد ۶۳ نفر، شرکت تعاونی دستباف شهرستان ساری، به نام "عرفان" را در سال ۷۶ به ثبت رساندم، پس از آن اداره تعاون من را برای وام معرفی کرد، تا سال ۷۸ اداره مربی نخواست و من در کارگاه کار می‌کردم سفارش می‌گرفتم و در شهرهای دیگر هم به صورت حضوری کار می‌کردم.

در ادامه کار بخشنامه آمد که مسؤولیت فرش به بازرگانی داده شد و قالیبافان نیز زیر نظر بازرگانی رفته‌اند، یک روز از بازرگانی به کارگاهم آمدند و پیشنهاد دادند که صنف قالیبافی تشکیل دهند و من با دادن اسامی قالیبافان می‌توانم در تشکیل این اتحادیه کمک کنم.

او اسامی همه کسانی را که آموزش داده بود را ارسال کرد و هر کسی هم که قالیباف بودند و پیش او می‌آمدند اسمشان را می‌داد، انتخابات برگزار و رای‌گیری انجام شد، ۱۸۰ نفر قالیباف در انتخابات شرکت کردند خانم محمدی نفر اول و رئیس اتحادیه شد، نه جایی را داشتند و نه سرمایه‌ای، همان کارگاه خودش را که در آن زمان، طبقه پایین خانه‌اش بود مکانی برای تشکیل اتحادیه کرد.

خانم محمدی از ریاست اتحادیه و مشکلاتش می‌گوید: تازه شروع به کار کردیم، دوماه بود من رئیس اتحادیه بودم که مخالفت‌ها شروع شد، اینکه وقتی تحصیلاتش در حد دیپلم است چرا باید رئیس اتحادیه باشد و صحبت‌هایی از این دست که برخی برای اینکه خود رئیس اتحادیه شوند مطرح می‌کردند.

سه فرزند داشتم دو پسر و یک دختر، در همان موقع که مخالفت با من در اتحادیه آغاز شد، اتفاقی غمناک در زندگی‌ام رخ داد، یکی از پسرهایم را در تصادفی در جاده آمل از دست دادم و دیگر برایم زندگی هم مهم نبود چه برسد به اینکه به دنبال ریاست اتحادیه باشم.

در همین اوضاع و احوال بود که ریاست اتحادیه از خانم محمدی گرفته شد و او به عنوان دبیر اتحادیه به کارش ادامه داد، او بعد از فوت پسرش حال و روز خوبی نداشت، حدود ۸ ماه از خانه بیرون نیامد.

خواب صادق و آموزش برای بهبود زندگی بانوان دیگر

وی در ادامه اینطور بیان می‌کند: حال خوبی نداشتم و بعد از ۸ ماه پسرم را در خواب دیدم که به من گفت یادت می‌آید که به کسی قول داده بودی بافتن قالی را به او یاد بدهی او منتظرت است، در خواب نام آن خانم را هم به من گفت، درست بود من به کسی دار قالی داده بودم و قول اینکه به او قالیبافی یاد بدهم و پسرم در خوابم به من گفت که او منتظرم است، بعد از این خواب به خودم آمدم و از جایم بلند شدم تا باز هم به بانوان برای بافتن قالی کمک کنم تا شاید کمکی در زندگی‌شان باشم.

در این میان و در یکی از روزهای سال ۸۸، خانم محمدی در اتحادیه بود که از بازرگانی با او تماس گرفتند که مدارک قالیبافی‌اش را به اداره ببرد، ظاهرا می‌خواستند تعدادی از فرشبافان از همه استان‌های کشور را به آلمان ببرند، او مدارکش را داد و اصلا فکرش را هم نمی‌کرد که برای رفتن به آنجا انتخاب شود، اما حدود ۲۰ روز بعد با او تماس گرفتند که برای رفتن پاسپورتش را آماده کند.

برایش غیرقابل باور بود کسی که فقط برای یک دار قالی به این در و آن در می‌زد تا کار قالیبافی را انجام دهد حالا از طرف مرکز ملی فرش ایران به عنوان نماینده فرش مازندران به آلمان اعزام می‌شود.

۱۲ روز در نمایشگاهی در آلمان بودند و آموزش‌های مختلف فرش را دیدند و به گفته خود او تجربیات زیادی از این سفر کسب کرد، وی در سال ۸۹ دوباره در انتخابات شرکت کرد و اینبار هم رئیس اتحادیه قالیبافی شد، مکان اتحادیه را از اصناف خرید و به نام اتحادیه سند زد و تا سال ۹۳ رئیس اتحادیه بود.

گلایه‌هایی هم از صنف دارد و از مشکلات این صنف چنین می‌گوید: در آن زمان که رییس اتحادیه بودم در مازندران ۴۰ هزار نفر از قالیبافی بیمه شدند که در ساری ۷ هزار ۸۰۰ نفر بودند متاسفانه پس از چند سال هر روز بیمه قالیبافان حذف شد، همه استان‌ها سهیمه دارند اما چرا بیمه قالیبافی برای مازندران باید حذف شود، امیدوارم که با پیگیری جدی مسؤولان، روزی مشکل بیمه قالیبافان مازندران حل شود.

وی می‌گوید: مسؤولان ما هرگز باور نکردند که می‌توانیم در مازندران بهترین فرش را داشته باشیم، در حال حاضر که شرایط کرونایی وجود دارد می‌توان صنعت فرش را رونق داد، رهبر معظم انقلاب همواره حمایت از تولید و تولیدکنندگان را به مسؤولان متذکر می‌شوند و این امر در شعارهای سال‌های اخیر نیز نمایان است.

خانم محمدی اکنون ۵۲ ساله است و در روستای آبندان‌سر ساری مجتمع تولید فرش دارد که با ۱۲ کارگر که از طریق کارگاه، بیمه قالیبافی شدند مشغول به قالیبافی هستند، مجتمع سیمرغ متعلق به خانم محمدی دارای گواهی ISO۹۰۰۰ است و اکنون فرش‌های ۱۲ ، ۱۸ و ۳۶ متری تولید می‌کند.

از همه مهم‌تر اینکه این بانوی پرتلاش و کارآفرین که از سال ۷۲ شروع به آموزش قالیبافی کرده به گفته خودش تاکنون شاید ۵ هزار نفر را آموزش داده است و این افراد با این مهارت خود مشغول به کار شده‌اند.

همچنین می‌گوید که از طرف سپاه او را به دورترین روستاها برای آموزش قالیبافی می‌برند و او نیز برای آن افرادی که به آنها آموزش می‌دهد دار قالی، نخ و نقشه می‌برد و با بافنده‌ها قرارداد می‌بندد که بعد از گرفتن فرش دستمزد آنها بدهد.

وی در ادامه بیان می‌کند: اگر انتظارمان را کم کنیم پیشرفت‌مان بیشتر می‌شود، اگر عینک بدبینی را از چشمان‌مان برداریم زندگی بهتر و قشنگ‌تر می‌شود، هیچ کدام از فردای‌مان خبر نداریم همه روزی می‌میریم پس باید انسان باشیم و دست هم‌نوعان را هم بگیریم.

 بسیار خوشحال می‌شوم وقتی افرادی را می‌بینم که پیش من کار می‌کردند و الان هم مشغول به کارشده‌اند و کارگاه قالیبافی راه‌اندازی کرده‌اند، خداوند را شکر می‌کنم که به من این توفیق را داده تا به دیگران کمک کنم تا بقیه هم لقمه حلال بر سر سفره خانواده خود ببرند، این توان در وجود من بود و این باعث افتخار من است که این توانایی را داشتم که با یک دار قالی شروع کنم، بعد کارگاه بزنم و بانوان زیادی را توانمند کنم.

فکر می‌کنم هر انسانی که به دنیا می‌آید بدون هدف به این جهان نیامده است، ماموریت من هم این بود که تعداد زیادی از بانوان را مشغول به‌کار کنم.

خانم محمدی نماد بارز این جمله است "خواستن توانستن است" با گره‌، گره‌ از فرش‌هایی که بافته زندگی‌اش را ساخته است، به گفته خودش زمانی به نان شب هم محتاج بود اما حالا در آرامش و آسایش زندگی می‌کند، نه تنها او بلکه شاید تعداد زیادی از کسانی که به آنها مهارت آموخته است اینچنین باشند، هیچ‌وقت ننشسته است تا کسی دستش را بگیرد با یاری خدا بلند شده و از فرصت‌هایی که در زندگی جلوی راهش قرار گرفته، به نحو احسن استفاده کرده و اکنون به بانویی موفق مبدل شده است.

راستی ما چقدر از فرصت‌هایی در زندگی‌مان رخ می‌دهد، استفاده می‌کنیم .../فارس

انتهای پیام/


ارسال دیدگاه