اختصاصی مازند اصناف / حسن قربان زاده :
عصر ، عصر ظهور است .عصر انتظار... عصر دلهای بی قرار...
مي گذرد چرخ روزگار , می گذرد... گه آرام و يكنواخت و گه سخت و بي قرار. و در این کار زار جدال است بر سر ظلمت و نور .
روزگار خفته اي كه غرق غفلت , ظلمت را در ذهن خويش مدام مرور مي كند و چه آسان در برابر این همه چشم ,نور را انکار می کند.بي پناه نطفه هاي روشنایی كه بيرحمانه سقط گشته اند. چقدر دلم می سوزد...؛آدمي از باطن خود مي ترسد.
واژه ها رو به بي رنگی ؛ پاكي هایی غريب تر از تنهایی و معصوميت که از این همه عصیان حرصش گرفته... و. بيچاره قلب هاي بكري كه دست هايي آلوده بی هوا معصوميتشان را به تاراج می برند و جنگلهاي انبوه از گرگ هاي كريهي كه با ولع به شکار خوبي ها در کمین نشسته اند...
آه در میان بهت سنگین ثانیه ها,چه ساده باد زمانه ,ساقه هاي اعتماد را در هم شكسته است و چه آسان ، به بهانه ای پوچ ، لب يك هيچ روشني را سر می برند. و در این سرنوشت ماجرا این است : كودكي هايي چو گل پژمرده، آرزو هايي همه فرسوده و پاياني پر از حسرت و آه. ..
آسمان خالی است .آفتابی نیست, ماه گم شده است و ستاره هاي كم فروغي كه سياهي آسمان را بسط مي دهند . آری, در این تاریکی حتی کبوتر ها هم کلاغ دیده می شوند . پشت این غبارها چرا همه دم از بصیرت می زنند؟؟
در اين هجوم بي امان ,عالمیان, در انتظار ناجي ، غرق در گرداب عصیان با چشماني سرشار از وحشت و زباني غرق التماس ,در حسرت نجات , ساحل ظهور را مي نگرند و یکصدا , یکدل دست به آسمان زیر لب نجوا می کنند: اللهم عجل لولیک الفرج